آتش دل (پوریا اخواص)
102 بازدید
در دل آتشِ غمِ رُخَت تا که خانه کرد
دیده، سیل خون به دامنم بس روانه کرد
آفتاب عمر من فرورفت و ماهم از افق چرا سر برون نکرد
هیچ صبحدم نشد فلق چون شفق ز خون دلِ مرا لالهگون نکرد
ز روی مَهَت جانا پرده برگشا
در آسمان مه را مُنفعل نما
به ماهِ رویت سوگند
که دل به مهرت پابند
به طرهات جان پیوند
فراق رویت یک چند
قسم به زند و پازند
به جانم آتش افکند (در آواز تاج این سه پارهجمله با ترتیب متفاوتی خوانده شده)
بیا نگارا جمال خود بنما
زِ رنگ و بویت خجل نما گل را
رو در طرف چمن بین بنشسته چو من
دل خون بس ز غمِ یاری غنچه دهن
گل درخشنده
چهره تابنده
غنچه در خنده
بلبل نعره زنان
هرکه جوینده
باشد یابنده
دل دارد زنده
بس کن آه و فغان
ز جور مهرویان شکوه گر سازی
به شش در محنت مهره اندازی
همچون سالک دست خودبازی
همچون سالک دست خود بازی

ناشکیبا
24 دنبال کننده